صفحات

سخت است فهماندن چیزی به کسی که در قبال نفهمیدنش پول می گیرد. (احمد شاملو)

۱۳۹۷ تیر ۳۰, شنبه

کوریای شمالی در محاصرۀ غول سرمایه


 جاپان از سال 1905 تا ختم جنگ جهانی دوم، شبه جزیرۀ کوریا را جزء مستعمرات خود ساخته بود و جاپانی ها در این مدت حاکم بلامنازع این شبه جزیره بود، اما پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپراتور وقت جاپان هیروهیتو در سال 1945 وادار به عقب نشینی گردید. با عقب نشینی جاپان تلاش ها برای برگزاری انتخابات در شبه جزیرۀ کوریا آغاز گردید، اما به نتیجه نرسید و تنش ها بین دو بخش کوریا بالا گرفت و هر یک از طرفین ادعای حاکمیت بر کل شبه جزیرۀ کوریا را داشتند. بالاخره با برگزاری دو کنفرانس بین المللی (یالتا) و (پوتسدام) در سال 1945، شبه جزیرۀ کوریا به دو بخش جنوبی و شمالی تقسیم شد که نیروهای نظامی امپریالیزم امریکا وارد بخش جنوبی و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وقت وارد بخش شمالی کوریا گردیدند و مدار 38 درجه به عنوان مرز مشترک بین دو کوریا تعیین شد. 

در 25 جون سال 1950 جنگ تمام عیار بین طرفین آغاز و شورای امنیت سازمان «ملل» به پیشنهاد امریکا، قطعنامه‌ای برای کمک و حمایت نظامی از حکومت دست راستی کوریای جنوبی به امضاء رساند که در نتیجه 341 هزار عسکر که 88 درصد آن را امریکایی‌ها تشکیل میدادند، وارد کوریای جنوبی گردیدند. این نیروها در مدت زمان اندک توانستند اکثریت مناطق شبه جزیرۀ کوریا را به تصرف خود در بیاورند. جمهوری خلق چین به رهبری مائوتسه دون آرام ننشست و با اعزام نیروی نظامی چینی به خاک کوریا، عساکر امریکایی را تا مرز تعیین شدۀ دو کوریا عقب زد.  

جنگ کوریا که سه سال دوام کرد، بالاخره در سال 1953 در زمان ریاست جمهوری ایزنهاور رئیس جمهور وقت امریکا منجر به آتش بس گردید. در این جنگ چیزی در حدود 640 هزار تُن بم از سوی امریکایی ها و حامیان حکومت کوریای جنوبی بر خاک کوریای شمالی ریختانده شد که باعث کشته و زخمی شدن 3,000,000 انسان گردید. در این جنگ تلفات عساکر امریکایی و 20 کشور حامی آن چیزی در حدود 360,000 نفر بود.

  در دوران حملات وحشیانۀ امریکا و متحدین آن، تمامی زیرساخت های کوریای شمالی تخریب و کاملاً ویران شد که به همت والای خلق کوریای شمالی پس از راندن اشغالگران امریکایی دوباره زیر ساخت های آن اعمار و در حال حاضر با وجود کوهی از مشکلات (تحریم های اقتصادی، تهدیدهای نظامی با اجرای مانورهای مشترک امریکا و کوریای شمالی) کماکان قهرمانانه از شرف و عزت شان در برابر کشورهای قلدر جهان مخصوصاً امپریالیزم امریکا دفاع می‌نماید. خلق کوریای شمالی خون ملیون ها هموطن خود را که از سوی غارتگران سرمایه به زمین ریختانده شده، پاس داشته و با تمام وجود آماده است تا از کشور خویش در برابر هر نوع تجاوز و یلغار به دفاع بپردازد. 

با وجود تبلیغات گسترده از سوی امریکا و حامیانش علیه کوریای شمالی و نشر تصویر بسیار خشن و غیر انسانی در اذهان عمومی از نظام سیاسی حاکم در آن کشور، وقتی بیطرفانه به قضایای کوریای شمالی برخورد صورت گیرد، در می‌یابیم که با وجود این همه تحریم و به انزوا کشاندن این کشور، هنوز هم کوریای شمالی به عنوان یکی از کشور های قدرتمند و با صلابت جهان مطرح می باشد، اما اینکه خلق این کشور با چه سرنوشتی گرفتار است، آیا فقر و بدبختی در آن کشور بیداد میکند و یا اینکه مردمان آن از نعمات زندگی انسانی برخوردارند؛ عقل و منطق به ما اجازه نمی‌دهد که صرف به تبلیغات یک جانبۀ امریکا و شرکای آن توجه نموده و در این زمینه قضاوت نمائیم. اما واقعیت امر این است، کشوری که اصل اتکا به خود را سرمشق کار و زندگی قرار داده و سر تسلیم در برابر هیچ قلدری فرود نمی آورد و با وجود فشارهای مضاعف اقتصادی، سیاسی و نظامی، بزرگترین ابرقدرت جهان را به تب مرگ انداخته، باید حمایت بیدریغ خلق خود را به همراه داشته باشد، در غیر آن هرگز توان ایستادگی در برابر این همه مشکلات را ندارد.  

با اطلاعات جسته و گریخته از وضعیت داخلی کوریای شمالی، در می‌یابیم که تمام امکانات درمانی از قبیل تجهیزات، پرسونل، ادویه و مکان برای تداوی مریضان در این کشور رایگان است و توجه به صحت در صدر برنامه ها قرار دارد. مراکز صحی و شفاخانه های مدرن در سراسر کوریای شمالی با تکنالوژی طبی مدرن که نظیر آن در جهان بسیار کم دیده شده، مصروف خدمت به خلق کوریای شمالی میباشد. صحت کودکان کوریای شمالی منحیث آینده سازان این کشور از اهمیت خاص برخوردار است، روی این اصل شفاخانه های مدرن و مراکز صحی حمایت از طفل و مادر با تجهیزات طبی مدرن مجهز بوده وپرسونل با تجربه که سرشار از عشق خدمت به انسان است، برای خدمت به اطفال این کشور  فعال اند. همچنان به بخش های دیگر صحت از قبیل چشم، گوش وگلو و بینی، عصبی و روانی، جراحی، داخله و مخصوصاً اورتوپیدی  توجه خاص صورت میگیرد. 

درکوریای شمالی آموزش اجباری و رایگان است و یکی از مسئولیت های دولت به شمار میرود، چنانکه در این کشور یک اصل حاکم است و آن اینکه «نن آآآااااااآموزش وپرورش مادر همه مسلک ها و مهارت هاست». روی این اصل دولت به صورت جدی روی نصاب درسی مکاتب توجه خاص نموده و نصاب درسی را مطابق نیازهای جامعه عیار میسازد. برای کارگران صنعتی، زراعتی و خدماتی در ساحات کاری شان مدارس و امکانات آموزشی مطابق به ضرورت های کاری و محیطی فراهم گردیده تا نه تنها اطلاعات در رابطه با پروسۀ کاری خود را حاصل نمایند بلکه تاثیرگذار بر محیط و خانواده خود هم باشند. 

درکوریای شمالی دولت موظف است تا برای شهروندان خود مسکن تهیه نماید و همه را مطابق برنامه صاحب مکانی برای بود و باش بسازد، فلهذا خلق کوریای شمالی با داشتن چنین دولتی باید از آن دفاع نماید، یا اینکه بگذارد سرمایه داری امریکا آن را محاصره کرده، قلع و قمع نموده و مانند سایر مستعمراتش آن را به کشوری مملو از فقر، فلاکت، بدبختی و تباهی مبدل نماید؟

امپریالیزم امریکا با توطئه چینی، تهدید، تحریم و استفاده از ابزار پوسیدۀ سرمایه داری چون «حقوق بشر»، «جامعه مدنی»، «آزادی بیان» وغیره می خواهد خلق کوریای شمالی را از مسیر تکاملی آن منحرف ساخته و این کشور را  زیر سایۀ اشغال و استعمار خود در بیاورد تا بتواند در این بخش از جهان هم خود را به سود سرشار برساند، اما این خلق کوریا است که از هوشیاری کار گرفته و فریب مار خوش خط و خال سرمایه را نخورده و اسیر دام آن نگردد تا به سرنوشت سایر کشورهای مستعمره دچار نگردد. 

ملاقات اخیر ترامپ با کیم جونگ اون و تلاش ها برای خلع سلاح اتمی کوریای شمالی بیانگر آن است که زهر کشندۀ سرمایه اثر کرده و اگر  رهبری سیاسی کوریای شمالی از درایت و هوشیاری کار نگیرد، ترس آن وجود دارد که این کشور نیز قربانی خوشباوری رهبران سیاسی آن گردیده و مردم آن به سرنوشت غم انگیزی مواجه گردد.

آیا انتخابات «پارلمانی» پیشِ رو مضحکتر از قبل برگزار نخواهد شد؟


در کشورهای مستعمره با مداخلات بیرونی، «انتخابات» نه تنها مشروعیت و اعتبار خود را از دست میدهد، بلکه «انتخابات» در همچو کشورها وسیله‌ای برای تحقق اهداف کشورهای اشغالگر و تلاش برای «مشروعیت» نظام های پوشالی خواهد بود.

افغانستان یکی از کشورهایست که انتخابات های مختلفی را در حاکمیت های گذشته و در شرایط متفاوت پشت سرگذاشته که ارزیابی، تحلیل و تجزیۀ آنها در اینجا مقدور نیست، اما پس از سناریوی یازدهم سپتمبر سال 2001 و لشکرکشی امریکا و همپیمانانش به بهانۀ «جنگ علیه تروریزم» به افغانستان، «انتخابات»ها رنگ و بوی دیگری داشته و مشارکت مردم  هم در همچو «انتخابات» ها کار ساز نبوده، بلکه غربی ها از قبل مهره‌های مورد نظر را در «انتخابات» پارلمانی و مهرۀ مورد نظر را در «انتخابات» ریاست جمهوری مشخص ساخته اند. هرچند غربی ها با مصرف پول های کلان همواره تلاش نموده تا تصویری شفاف و دموکراتیک از «انتخابات»به نمایش بگذارند، اما هر «انتخابات» انجام شده یکی پی دیگری بدنامتر و مضحکتر از قبل به رسوایی کشیده شده، لذا «انتخابات» در این کشور نزد مردم به مضحکه مبدل گردیده است. 

در اولین «انتخابات» ریاست جمهوری که در سال 1383 برگزار شد، عده ای تصور می کردند که مردم در تعیین رئیس جمهور شان  نقش اساسی دارند و می توانند فرد مورد نظر را انتخاب کنند، بناءً با خوشبینی‌ای که داشتند با حضور نسبتاً پُر رنگ در این «انتخابات» شرکت کردند، حتی بسیاری از سازمان ها و احزاب «چپ» نیز با ذوق زدگی در حمایت از کاندیداهای مورد نظر اعلامیه داده و نه تنها خود در «انتخابات» شرکت کردند، بلکه توده ها را نیز تشویق به شرکت در «انتخابات» نمودند، اما در این «انتخابات»ها توده ها  هر چیزی را شاهد بودند جز شفافیت، عدالت و دموکراسی؛ هیچ معیاری برای کاندیداتوری افراد وجود نداشت؛ جنایتکاران، ناقضان حقوق بشر و افراد بی سواد برای رسیدن به ارگ تلاش کردند؛ چنانکه در «انتخابات ریاست جمهوری» سال 1383 در حدود ۲۳ تن خودشان را نامزد کردند که در ختم «انتخابات» مهرۀ مورد نظر غربی‌ها «حامد کرزی»، برندۀ انتخابات اعلان گردید. به همین ترتیب نخستین «انتخابات» پارلمانی همزمان با «انتخابات شورای ولایتی» در 27 سنبله سال 1384 برگزار گردید که 249 تن به «ولسی جرگه» و 102 تن به «مشرانو جرگه» راه یافتند که اکثریت اعضای «پارلمان» را رهبران و قومندانان تنظیم های جنایتکار جهادی، زورمندان و افراد بدنام تشکیل می دادند. 

«انتخابات» های بعدی ریاست جمهوری که در سال های 1388 و 1393 برگزار شدند، به مراتب مضحک تر و بدنام تر از «انتخابات» اول ریاست جمهوری بودند، از آنجمله «انتخابات» ریاست جمهوری سال 1393 عنوان بد نام ترین و ناکام ترین انتخابات تاریخ سیاسی جهان را کمایی کرد. نتیجۀ این «انتخابات» جنجال برانگیز و پُر از تقلب، سر انجام با دخالت مستقیم امریکا و فرستادن وزیر خارجه‌اش مشخص شد که حاصل آن تشکیل حکومت ائتلافی تحت نام «وحدت ملی» بود که امروز توده ها نام های مختلفی از جمله «حکومت جان کری»، «حکومت وحشت ملی»، «حکومت دو سرۀ ع و غ» وغیره را بر آن نهاده اند. 

دورۀ کاری آخرین «انتخابات پارلمان» که در سال 1389 برگزار گردید و در آن یکتعداد از منفورترین چهره های چهار دهۀ اخیر راه یافتند، در جوزای 1394 به پایان رسید، اما بنابر دلایل مختلف بیش از سه سال از دورۀ کاری اعضای آن گذشته و در این مدت تا توانستند ثروت اندوزی و قلدری کردند و کماکان به بهانه های مختلف حاضر نیستند چوکی های «پر در آمد» پارلمان را از دست بدهند. به هر حال قرار است کمیسیون نامستقل «انتخابات» در میزان سال 1397 بار دیگر «انتخابات پارلمانی» را راه اندازی نماید و از چند ماه به اینطرف نه تنها تبلیغات گسترده برای تشویق مردم به ثبت نام در «انتخابات» بالا گرفته، بلکه بازار کاندیداتوری نیز گرم گردیده است. 

در کشورهایی نظیر افغانستان که معیار ها برای نامزدی به «پارلمان» به شکل بسیار مسخره ای آن پائین است، هرکس میتواند با جمع آوری کاپی 1000 تذکره خود را به «پارلمان» نامزد نماید، به همین دلیل است که در لست کاندیداها میتوان نام های جنایتکاران جنگی، مافیا و افراد بی سواد را به وفور مشاهده کرد، حتی نام کسانی را که در جنایت و بربریت و قتل و کشتار افغان ها زبانزد عام و خاص گردیده، مثل زرداد!

حکومت «وحدت ملی» با اعلام «انتخابات پارلمانی» در آخر ماه میزان سال روان، با آنکه تبلیغات گستردۀ رسانه‌ای را به راه انداخته، اما به مقایسه 13 ملیون افراد واجد شرایط رای دهی، تعداد ثبت نام کنندگان در مراکز «انتخاباتی» بسیار ناچیز می باشد و در بسیاری از نقاط کشور اصلاً ثبت نامی صورت نگرفته است. جالب است که محمد محقق یکی از  شرکای حکومت «وحدت ملی»، در اعلامیۀ 8 سرطان خود نوشته است: «حدود هفتاد درصد از جغرافياى كشور در دست مخالفين مسلح دولت است و اين مسأله علاوه بر مشكل ساختن برگزارى انتخابات، سراسرى بودن آن را نيز زير سؤال مي برد.»، چنین ادعایی آن هم از سوی یکی از کلیدی ترین افراد حکومت «وحدت ملی» مبنی بر اینکه «هفتاد درصد جغرافیای کشور در دست مخالفین مسلح دولت است»، بیانگر آن است که اصلاً نظام سیاسی ساخته شده توسط امریکا و حاکم در کشور از مشروعیت قانونی نیز برخوردار نمی باشد که «انتخابات» نمایشی را برگزار نماید. علاوه بر آن معلوم نیست که از میان 8 میلیون ثبت نام کننده چه تعداد آن واقعی یا جعلی اند، زیرا علاوه بر اینکه تذکره های جعلی به شکل وسیع به بازار عرضه گردیده و نصب ستیکر در کاپی تذکره ها نیز صورت گرفته، فلهذا به یقین میتوان گفت که  میزان تقلب بسیار بالا خواهد بود. اخیراً قصاب کابل «گلبدین حکمتیار» در کنفرانس مطبوعاتی اعلان کرد که از 8 ملیون ثبت نام کننده، 5 ملیون آن تقلبی و جعلی اند که این خود گوشه ای دیگری از افتضاح «انتخابات« پیش رو را به نمایش میگذارد.

موضوع اساسی مسئله تقلب و عدم تقلب «انتخابات» پیش رو و یا نگرانی مردم از عدم شفافیت در برگزاری انتخابات نیست، بلکه بی باوری مردم به «پارلمان» و اعضای آن و همچنان عملکرد ناکام این نهاد طی سیزده سال گذشته می باشد که سبب شده تا مردم علاقۀ کمی به شرکت در «انتخابات» پیش رو داشته باشند. توده های ما طی این سال ها شاهد بودند که اکثریت اعضای «پارلمان» جز منافع فردی و خانوادگی به هیچ درد و مشکل مردم نه تنها فکر نکردند، بلکه خود این وکلا به مردم غم و درد فراوان دادند، به زندگی خود و اعضای فامیل شان رسیدند؛ با مافیای مواد مخدر، مواد نفتی، قاچاقبران انسان، قاچاقبران سنگ های قیمتی و آثار باستانی شریک شدند؛ به غصب ملکیت های عامه پرداختند و قصرهای افسانه یی ساختند؛ برای فرزندان شان زمینۀ تحصیل و بود و باش را در خارج فراهم کردند؛ در گماشتن و تقرری ها کمیشن کاری کردند و به بانک های خارجی پول های بیشمار انتقال دادند؛ هرکدام صاحب چندین واسطۀ زرهی و ده ها محافظ مسلح شدند؛ قوانین «خود بخشی» تصویب کردند و امتیازات دایمی اخذ نمودند؛ تعدادی از این نمایندگان با غیبت دایمی و سفرهای خارجی مصروف خوشگذرانی در کاباره ها بودند و در واقع «پارلمان» را محلی برای داد و ستد و تجارت مبدل کردند. 

مردم همواره شاهد درگیری های لفظی و فزیکی اعضای «پارلمان» از طریق رسانه ها هستند که این درگیری ها عمدتاً به خاطر شهرت طلبی و تثبیت موقعیت های فردی در میان اقوام و ملیت های شان و همچنان به هدف راه یابی مجدد به «پارلمان» بعدی بوده که با دامن زدن به این اختلافات و گرم نگهداشتن تنور تضاد های قومی، سمتی و زبانی می خواهند به اهداف خود نائل آیند. بسیاری از اعضای بر حال «پارلمان» در تمام مدت کاری خود حتی یک بار هم به مناطقی که از آنجا رای گرفتند، سفر نکردند و حتی یکبار هم سخنی از مشکلات آنها را در تالار «پارلمان» و یا رسانه ها به زبان نیاوردند، زیرا مشکلات، درد و رنج مردم ذره ای برای آنها  اهمیت نداشته و مردم را جز پلی برای رسیدن به چوکی «پارلمان» به چشم دیگری نمی‌بینند. ناگفته پیداست که جمع کثیری از کسانی که در «انتخابات» گذشته به «پارلمان» راه یافتند حتی سواد ابتدایی خواندن و نوشتن را یاد ندارند، چه رسد به طرح و تصویب قوانینی که بتوانند کوهی از مشکلات و بدبختی های توده ها را توسط آنها برطرف نمایند. 

 با چنین تصویری که توده ها از اعضای «پارلمان» طی 13 سال گذشته به دست آورده و با بدنامی که «پارلمان» گذشته کمایی کرده، آیا مردم در «انتخابات» پیش رو به شکل گسترده شرکت می‌کنند؟، آیا «انتخابات پارلمانی» سال جاری مضحک تر و مسخره تر از «انتخابات»های گذشته نخواهد بود؟، آیا جز یکتعداد از کسانی که یا اغفال گردیده و یا از «انتخابات» چیزی برایشان می چکد، سایر توده ها دل خوشی از «انتخابات» دارند؟ جواب این سوالات وقتی آشکار می گردد که از نزدیک با توده های بیچاره و درد دیدۀ ما روبرو شوید. آن وقت خواهید دید که نفرت و انزجار مردم از «انتخابات» و «پارلمان» تا کدام حد به اوج رسیده است.

پیامد های ناگوار جنگ تجاری دونالد ترامپ


تراکم تولید و انحصار ها، ادغام سرمایۀ بانکی با سرمایۀ صنعتی (الیگارشی مالی)، ایجاد اتحادیه های انحصاری بین المللی همچون تراست ها، کانسرن ها، سندیکا ها و کارتل ها، صدور سرمایه به جای صدور کالا، تقسیم مجدد جهان و بالاخره پوسیدگی و طفیلی گری سرمایه به عنوان بارزترین مشخصه های عصر امپریالیزم به شمار میروند. محور اصلی این مشخصه ها حول و حوش منافع می چرخد، چراکه دنیای سرمایه، دنیای سود و منافع است و در این دنیا «هیچ دوست و دشمن دایمی وجود ندارد، مگر منافع دایمی وجود دارد». 

با گذار از مرحلۀ رقابت آزاد سرمایه به دورۀ انحصارات، رقابت بین کشور های سرمایه داری برای رسیدن به این منافع بعضاً چنان خصمانه و غیر قابل کنترول گردید که کشورهای بزرگ سرمایه داری را وادار به رویایی نظامی در سطح جهان نموده و میلیون ها انسان را به کام مرگ کشاند؛ وقوع جنگ های جهانی اول و دوم در واقع مرحلۀ حاد رقابت های امپریالیستی را به شکل بسیار اسفبار آن به نمایش گذاشت، چنانکه ده ها ملیون انسان در این دو جنگ کشته و یا زخمی، ملیون ها انسان آواره و هزاران میلیارد دالر خسارت وارد کردند.

تاریخ چند دهۀ اخیر نشان میدهد که قبل از حاد شدن این رقابت ها، دولت های قدرتمند سرمایه داری با طرح سیاست های سودجویانه مانند وضع تحریم ها، بالا بردن تعرفه های گمرکی، به حاشیه کشیدن کشور های رقیب، ایجاد اتحاد های مقطعی با برخی از کشورها، بلند بردن سطح تهدیدها در برابر یکتعداد از کشورها، تهدید و یا حتی مستقیماً حملۀ نظامی و همچنان بهانه تراشی های مختلف از جمله «نقض حقوق بشر»، «جنگ علیه تروریزم»، «موجودیت سلاح های کشتار جمعی»، «نقض آزادی بیان» وغیره تلاش می نمایند تا ساحۀ نفوذ رقبای اقتصادی خود را محدود ساخته و در این رقابت ها پیروز میدان گردند تا به منافع بیشتر دست یابند.

با راهیابی دونالد ترامپ جمهوریخواه به کاخ سفید به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا، دنیای آشفتۀ سرمایه آشفته تر گردید و تضاد منافع بین کشورهای بزرگ امپریالیستی که در زمان ریاست جمهوری اوباما و قبل از آن خانوادۀ بوش بیشتر شکل لشکرکشی نظامی و حمله بر مناطق تحت نفوذ یکدیگر امپریالیستی را به خود گرفته بود، حال در زمان ترامپ نه تنها تداوم سیاست استعماری قبلی تعقیب گردیده، بلکه ترامپ جنگ طلب آرایش جدیدی به این رقابت ها داده و جنگ تجاری را با تعدادی از کشورهای قدرتمند جهان اعلان نموده است.

با مروری گذرا به سیاست های ترامپ از جمله اعلان ستراتیژی جدید امریکا برای افغانستان و خاورمیانه، تشدید تهدیدها علیه کوریای شمالی، تیره شدن روابط امریکا با اتحادیۀ اروپا مخصوصاً با امپریالیزم آلمان، بیرون شدن از برنامۀ جامع اقدام مشترک (برجام) و تلاش برای گسترش و افزایش تحریم ها علیه رژیم ولایت فقیه ایران، طرد پاکستان و نزدیکی با هند، سفر به عربستان و عقد قرارداد بیش از 110 میلیارد دالری تسلیحات نظامی با این کشور، انتقال سفارت امریکا به بیت المقدس و به آغوش کشیدن بیشتر اسرائیل، اعلان جنگ تجاری علیه امپریالیزم چین از طریق بالا بردن تعرفۀ گمرکی بر کالاهای چینی مخصوصاً پنل خورشیدی و ماشین کالاشویی، افزایش 25 درصدی تعرفۀ گمرکی بر فولاد و 10 درصدی بر المونیم کشورهای اتحادیۀ اروپا، کانادا و مکزیک؛ قدرت نمایی در برابر امپریالیزم روسیه و تشدید حملات نظامی بر سوریه، ایجاد و حمایت از وحشی‌ترین گروه تروریستی اسلامی (داعش) وغیره در می‌یابیم که جمهوریخواهان جنگ طلب که از کمپنی های بزرگ تسلیحات نظامی، صنایع ثقیله و تولیدی، صنایع نفت و گاز وغیره نمایندگی می نمایند، بهترین مهره را برای کاخ سفید انتخاب کرده اند.

وجه تمایز ترامپ با رؤسای جمهور سابق امریکا در این است که او نه تنها به عنوان مدیر اجرائیوی کمپنی های بزرگ امریکایی عمل می‌کند، بلکه خود یکی از میلیاردرهای این کشور است و بهتر از هر کسی میداند که چگونه به منافع بزرگ دست یابد، منافعی که میتواند حتی به قتل و کشتار ملیون ها انسان و تباهی زندگی صدها ملیون دیگر بیانجامد. یکی از مشخصه های این ابر جنایتکار سرمایه، ماجراجویی های او در سیاست و اقتصاد است که میخواهد هر روز نام‌اش در سر خط خبرهای جهان مطرح باشد و هیچ ترسی ندارد که سیاست های غدارانۀ او چه عواقبی را برای انسان ها و کرۀ زمین میتواند به همراه داشته باشد. 

امپریالیزم امریکا به رهبری ترامپ با 20 تریلیون (20,000,000,000,000) دالر بدهی که شدیداً از کسر بیلانس تجارت بیش از 375 میلیارد دالری (امریکا سالانه چیزی در حدود 187 میلیارد دالر به کشور چین صادرات داشته و بیشتر از 560 میلیارد دالر از این کشور واردات دارد) با امپریالیزم چین نگران است، با وضع تعرفه های بلند بر 1100 نوع از کالاهای چینی که سالانه بیش از 100 میلیارد دالر به امریکا صادر می نماید، قصد دارد تا این کسر را به حداقل رسانده و زمینه ساز ایجاد اشتغال در امریکا گردد. اما امپریالیزم چین هم آرام ننشسته و به عمل بالمثل دست زده و بر بیش از 50 میلیارد دالر کالاهای امریکایی نیز تعرفه ها را بالا برده که مطمئناً این سیاست عواقب و پیامدهای ناگواری روی اقتصاد این دو کشور بر جا خواهد گذاشت. هرچند هدف ترامپ از راه اندازی جنگ تجاری با چین ایجاد اشتغال و تلاش برای توازن بیلانس تجارت گفته شده، اما پیامدهای این سیاست به طبقۀ کارگر و سایر مصرف کنندگان امریکا و چین در حالیکه دستمزدها یا ثابت مانده و یا بسیار ناچیز افزایش یافته، میتواند ناگوار و مخرب باشد.

ترامپ از نفوذ رو به گسترش چین در منطقۀ شرق و جنوب شرق آسیا و توسعۀ بی حد و حصر اقتصادی این کشور و همچنان طرح بزرگ اقتصادی اخیر «یک کمربند یک راه» شین جینگ پینگ، عمیقاً نگران است و در حال حاضر چین را مهم ترین و بزرگترین تهدید برای امریکا میداند. به همین دلیل است که در دو محور (نظامی و اقتصادی) بیشترین توجه را به کشورهای کوریای جنوبی، جاپان، استرالیا و هند میکند. امریکا در محور نظامی نه تنها در حال استقرار موشک های پیشرفته در کوریای جنوبی و جاپان است و پیوسته در حال راه اندازی تمرین های نظامی با این کشور ها، بلکه با اعزام بیش از 1500 نظامی جدید به پایگاه نظامی خود در استرالیا میخواهد محور جدید کشور های هند، جاپان و استرالیا را نیز تقویت نماید. البته در بُعد اقتصادی نیز آرام نه نشسته و با وضع تعرفه های گمرکی بالا، ترصد آبراه های چین و وضع سیاست حمایت گرایی امریکایی (نخست امریکا)، عملاً جنگ تجاری را با این کشور آغاز نموده است. ناگفته نماند که یکی دیگر از گلایه های امریکا از چین، دست کاری ارزی است، چنانکه امپریالیزم چین در دهۀ 1990 با تضعیف ارزش پول ملی خود توانست به عنوان قطب صادرات تولیدات ارزان معرفی شود. امروزه چینی ها پا را فراتر گذاشته و با تولید انبوه و ارزان کالاها مخصوصاً وسایل الکترونیکی و البسه توانسته دورترین بازارهای جهان را نیز فتح نمایند و این مسئله امریکا را سخت برآشفته ساخته است.

ترامپ با سیاست «نخست امریکا» که در جریان کمپاین های انتخاباتی روی آن تأکید میکرد، در واقع عملاً ناسیونالیزم اقتصادی نوع امریکایی را تشدید ساخته و از این طریق میخواهد اقتصاد جنگی امریکا را که در چند دهۀ اخیر و هر سال بیش از 700 میلیارد دالر را برای اهداف نظامی در جهان به مصرف رسانده، تقویت نماید که مطمئناً این سیاست نیز عاقبتی جز تشدید جنگ های جدید و بحران‌های اقتصادی تازه چیز دیگری در پی نخواهد داشت. جنگ تجاری ترامپ زیان اقتصادی بسیاری به کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا، کانادا، مکزیک و سایر کشورهای جهان به همراه داشته و تداوم آن میتواند صدها هزار نفر را در سراسر جهان به بیکاری سوق داده و طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان را که بیشترین بخش عاید شان را خرج کالاهای مصرفی می کنند نیز سخت متضرر سازد.

اعلان جنگ تجاری دونالد ترامپ علیه اروپا، چین، کانادا و مکزیک از طریق بلند بردن تعرفه ها بر کالاهای وارداتی مخصوصاً فولاد و المونیم و عمل بالمثل این کشورها بر یکتعداد از کالاهای امریکایی، آبستن بحران جدید اقتصادی که شامل بیکاری گسترده، افزایش قیمت ها، انباشتن کالاهای تولید شدۀ بدون خریدار، کاهش قدرت خرید مردم وغیره در جهان گردیده و بار دیگر همانند سال 2008 دنیا را به طرف بحران بزرگ اقتصادی سوق خواهد داد که مطمئناً تبعات و پیامدهای ناگوار آن به مراتب گسترده تر از بحران مسکن سال 2008 خواهد بود.